کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر!

اثر دیوید سداریس از انتشارات نشر چشمه - مترجم: پیمان خاکسار-بهترین خود زندگی نامه ها

دیوید سداریس در یازده داستان زندگی و تجربیات شخصی‌اش را نوشته است. کتاب حاضر در میان آثار سداریس از فروش فوق‌العاده‌ای در امریکا برخوردار بوده و یکی از بهترین هدیه‌های کریسمس پیشنهادی روزنامه‌ی «لس‌آنجلس تایمز» هم بوده است. سداریس اکنون ساکن لندن است و می‌گوید: «زندگی در لندن هر روز من را شگفت‌زده می‌کند و من حالا دیگر حتا خودم هم نمی‌دانم چه‌قدر از این ماجراهایی که روایت می‌کنم، واقعی هستند و سر خودم آمده‌اند و چه‌قدرشان خیال‌بافی من است.» سداریس عمده‌ی شهرتش را مدیون داستان‌های کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنه‌آمیز دارند و نویسنده در آن‌ها به تفسیر مسائل اجتماعی می‌پردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانواده‌ای از طبقه‌ای متوسط در حومه‌ى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و… می‌پردازد و از تجربه‌ى زندگی در فرانسه و انگلستان می‌نویسد.


خرید کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر!
جستجوی کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر! در گودریدز

معرفی کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر! از نگاه کاربران
اين دومين کتابيه که از سداريس با ترجمه پيمان خاکسار ميخونم و برعکس يکي دو نفر از دوستان به نظرم ترجمه خوبي هم داره ،البته هنوز ترحمه هاي ديگه اي نديدم ولي بايد گفت اين کتاب و همچنبن کتاب قبلي رو نبايد با رمان يا مجموعه داستان کوتاه يکي دونست ،به نظر مياد اينها شبه خاطراتي هستند که ممکنه در زندگي همه ماها پيش بياد ولي هنر واقعي اينه که بتونيم همين اتفاقات به ظاهر ساده را با زباني شيرين خوندني کنيم و سداريس تو اين زمينه واقعا به نظرم استاده،از اون کتابهايي ست که موقع خوندنش چندين بار با صداي بلند خنديدم و به نظرم مترجم چنين کتابهايي خودش هم بايد استعداد نوشتن طنز رو هم داشته باشه ،حجم کم کتاب و موضوعاتش که زياد ارتباطي به هم ندارند خوندنش را خيلي راحتتر و جذابتر ميکنه...

مشاهده لینک اصلی
سداریس رو با کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» شناختم. کتابی که تو روزهای تلخی که می خوندمش، خنده های بلند برام به همراه داشت. براساس اون تجربه، انتظار بیشتری از این کتاب داشتم، اما خب، این کتاب به خودی خود کتاب خوبی بود . اگرچه شیرینی های کتاب قبل رو برام نداشت .
سداریس قصد طنز نوشتن نداره، دلقک بازی درنمیاره و حرفای مسخره نمی زنه. شخصیت اصلی کتاب، واقعا یه شخصیت طنزه. همینه و کاریش هم نمیشه کرد. این که تلاشی برای خنده دار بودن توی این کتابها نبود، برام از همه چیز دوست داشتنی تر و طبیعی تر بود.
کتاب بیشتر از هرچیز درمورد تجربه های متفاوت یک آدمه، کارهای متفاوتی که مشغولشون میشه و سفرهای متعددی که انجام میده. یه بخش از کتاب رو که دوست داشتم اینجا میارم

:

هنوز هم رانندگی بلد نیستم، یک بار که با دوستم رفته بودیم تعطیلات، انداخت توی یک زمین خالی و سعی کرد یادم بدهد. بعد از این که به تفاوت ظریف گاز و ترمز اشاره کرد، جایمان را عوض کردیم و وقتی انداختم توی یک جاده ی دوطرفه، در اعتراض زوزه کشید!یک شنبه بود و خلوت. از کنار یک پسر دوچرخه سوار و پیرزنی که یک چرخ دستی را هل می داد رد شدم.. نزدیکی شان باعث وحشتم شد و برای همین رفتم سمت مرکز جاده که به نظرم امن تر می آمد. سرعتم را زیاد کردم. طوری که انگار یک زن حامله را به بیمارستان می بردم. بعد سرعتم را کم کردم و انداختم توی شانه ی خاکی و به خودم تلقین کردم که پشت فرمان خوابم برده. همین جور کج و کوله رانندگی می کردم که رسیدیم به یک خانه ی بزرگ که به رنگ مدادتراش نقاشی شده بود. مردی در حیاط ایستاده بود که پیشبند داشت و داشت کباب درست می کرد. بوق زدم و دست تکان دادم ، انتظار داشتم چنگالش را بیندازد و پابگذارد به فرار. واوکنشی که قاعدتاً می بایست نسبت به دیدن یک شامپانزه پشت فرمان نشان می داد. به جای این که وسط بوته های توت فرنگی شیرجه بزند، برایم دست تکان داد و دوباره مشغول کارش شد. از این که کسی مرا با یک راننده عوضی گرفته بود ، هیجان زده شدم! از این که یک لحظه به نظر مسئول و قابل اعتماد آمده بودم. از این رانندگی مختصر لذت بردم ولی می دانستم چنین کاری برایم عادت نخواهد شد. رانندگی خیلی خطرناک است. علاوه بر این من از آن آدمها نیستم که برگه ی بیمه پر کنم! سعی می کنم همیشه در شهرهایی زندگی کنم که سیستم حمل و نقل عمومی درست و درمانی دارند، اول شیکاگو و بعد هم نیویورک که از شیکاگو هم بهتر است چون بیشتر تاکسی دارد! » از صفحه ی 127 کتاب



همون طور که می بینید، سرعت روایت کتاب خیلی سریعه. یک جور تعریف خودمونی اتفاقات زندگیه. از قوانین داستان کوتاه کاملا تبعیت نمی کنه و بعد از تعریف خاطره ی ماشین سواریش ، درمورد وقتی که از ماشین پیاده شده و کاری که کرده نمی گه، بلکه خیلی سریع به نیویورک و شیکاگو میره و در طول داستان ها می بینیم خیلی سریع از خاطره ای به خاطره ی دیگه گذر می زنه بدون این که احساس کنیم داره ما رو سرمی دوونه و سرنخ داستان رو گم کرده.
ترجمۀ خاکسار خیلی خوبه و نمی دونم بهش چه ایرادی میشه گرفت. ترجمه ی خوب، اون ترجمه ایه که نفهمی داری یه کتاب ترجمه شده می خونی. و خاکسار در این حد متن رو مال خود کرده بود.



مشاهده لینک اصلی
من نمی توانم به اندازه کافی از این مرد؛ کتاب های او همان چیزی است که من می توانم تصور کنم کراک می تواند مانند باشد، آیا تا به حال سعی کردم ترک. کدام یک را می خواهم. به طور جدی - من فقط نشسته و خواندن و خندیدن، خواندن و خندیدن. اون خیلی خنده داره. به عنوان مثال، داستان این که چگونه او به عنوان یك نوجوان یونان و آمریكایی در اردوگاه تابستانی به یونان فرستاده شد: اگر خواهر من در مورد سفر ما نگران بود، مطمئنا این را نشان نداد. انگشتان دستم را از مچ دست گرفتم، از اتاق گذشت و خود را به یک دختر معرفی کرد که ایستادن از زیرپوشش ایستاده بود. این ملکه کوئینز به نظر می رسید به نام استیفانی Heartattackus یا Testicockules. من فقط به یاد می آورم که نام خانوادگی او به او مادام العمر تحمیل شده بود. @ کمپ یک ماه طول کشید، در طی آن من هرگز یک حرکت روده ای نداشتم. من از داشتن یک حمام نیمه وقت استفاده می کردم و نمی توانستم خودم را به اشغال یکی از اتاق های اتاق مردانه بسپارم که ممکن است کسی کفش های من را تشخیص دهد و یا حتی بدتر از من کفش هایم را ببیند و به من مراجعه کند. نشستن سه بار در روز برای یک وعده غذایی سنگین یونانی، یک تمرین شبیه به بسته بندی یک موشک بود. (87-88)

مشاهده لینک اصلی
... و ... ... ... ... ... به نظر می رسد که شما می دانید که چگونه می شود.

مشاهده لینک اصلی
Ø®Ùب بÙدخی٠\"UOE یا\" تو ... Ù ... ی⠀ ŒØ®Ùاست کاربر © Ø§ÛŒØ ± ا٠† UOE کاربر © U © تاب Ø®ÙØ ¨ ای٠† Ù ... Ù \"Ù ... UOE ی⠀ OEU † ÙØ'ت

مشاهده لینک اصلی
من شروع به خواندن این کتاب را در یک مرحله ی بسیار دلهره آور در زندگی ام کردم. من فقط از مدرسه فارغ التحصیل شدم و با یکی از خواهرهایم در خانه والدینم یک اتاق داشتم. من رفتم یک ساعت یک و نیم ساعت به هر طریقی کار کردم و حتی اگر مجبور بودم مانند ساعت 9 صبح به رختخواب بروم مونیکا (گفت خواهر) همیشه فکر کرد که خیلی دیر شده بود. یک شب، او شروع به فریاد به من کرد زیرا چندین شب پی در پی آیدی باقی ماند تا اواخر خواندن، با صدای بلند در رختخواب من. خوشبختانه، وقتی که من تمام شدم و او این کتاب را خوانده بود، او درک کمی داشت.

مشاهده لینک اصلی
اگر شما برای همدردی به دنبال شما آن را بین گه و سفلیس در فرهنگ لغت پیدا غول یا پهلوان یک مجموعه ای از داستان های کوتاه با یک جزء شرح حال قوی، بین آثار عجیب و غریب، روابط مشکل، بستگان پاره است، اگر چه، البته، کلسیم حاشیه خاصی از اختراع در بازسازی خاطرات دوران کودکی، با تیک و وسواس اجباری، و در خانواده حکایات غیر لیزا ما مردم استقبال نمی شود. همانطور که برای احساس راحتی، عدم تماس فیزیکی می تواند همان اثر به عنوان یک کوکتل fattoMolto خوبی سرگرم کننده ماجراهای dellelfo از از Macys، با نگرش های خرابکارانه، مناسب به هر اخلاق که زمین از بابا نوئل احترام نیست: D (و حتی @ هذیان از بولتن همجنسگرا ستیزی گلن vol.3، N.2 @Buone احزاب و یا به دوستان خود و خانواده خود!) این یک کتاب نیست که ناز، زیبا بدون trisyllable است در جهان بالاتر از حد ارزشگذاری، یک کلمه بی فایده است که به آن معنا نیست niente.Io خوب ترجیح می دهم خود را با کلمات کمی پیچیده تر، به عنوان @ قهرمانانه و @ @ @ authoritative'd می گویند آن را بیشتر یک کتاب به شدت خنده دار احاطه کرده است!

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر!


 کتاب گری لینکر پشت درهای بسته
 کتاب گذری به ابدیت
 کتاب شرفنامه (تاریخ حفیظ الله خانی)
 کتاب The Woman in Me
 کتاب یک دست گلف با پدرم
 کتاب خاطراتی از دنیای پزشکان و پرستاران